سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























خداچراعاااشقش شدم؟؟؟؟؟؟؟

زندگی چیست ؟

 

اگرخنده است چرا گریه می کنیم ؟؟؟

 

اگر گریه است چرا خنده می کنیم؟؟؟

 

اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم؟؟؟

 

 اگر زندگیست چرا می میریم؟؟؟

 

اگر عشق است چرا به ان نمی رسیم؟؟؟

 

اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟؟؟


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 11:24 عصر توسط عاااشق نظرات ( ) |

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ?
چشماشو میبست ?
سرشو بالا می گرفت ?
لباشو غنچه می کرد ?
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ?
دستموگرفت ?
آروم برد روی قلبش ?
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?
هنوزم دیوونه ام.


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 11:15 عصر توسط عاااشق نظرات ( ) |

گفته بودم خدایا خواهم فراموشش کنم

تا شاید آروم بشم از دل که بیرونش کنم

اینو من گفتم خدایا گوش ندادی به دلم

حالا تو کمک کن تا دلم رو آرومش کنم

میدونم میخوای که عشقش تا ابد سرم باشه

اما من خسته شدم میخوام که دلخونش کنم

بذار ایندفعه بهش بگم که دوستت ندارم

تا شاید بهونم و گرفت و دیوونش کنم


نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 11:13 عصر توسط عاااشق نظرات ( ) |

دلم برات تنگ گل عزیزم

بیا تا اشکامو پیشت بریزم

منم دلم گرفته نازنینم

به یاد تو کنج غروب میشینم

دلم برات تنگ گل غرورم

باور نمیکنم که از تو دورم

توی بی کسیم بین شبا اسیرم

بیا که دستاتو بازم بگیرم

بیا آروم گل بارون

دیگه چشمام شده گریون

دلم تنگ گل نازم

غم عشقت شده رازم

دلم برات تنگ گل شقایق

شکسته بغض من تو این دقایق

بدون تو چه خیس خیس چشمام

قلب شکستمو من از تو میخوام

بیا گلم بیا برس به دادم

به غیر تو دل به کسی ندادم

میون غربت دلم اسیرم

اگه نیای تو بی کسی میمیرم


نوشته شده در دوشنبه 91/2/4ساعت 12:52 صبح توسط عاااشق نظرات ( ) |

منو محتاج کردی

به عشق در زدن هات

به آهنگ قدم هات

به گرمی نفسهات

منو محتاج کردی

به روبروم نشستن

به گوش دادن به حرفام

نگاه کردن تو چشمام

منو محتاج کردی

به واژه های تازه

تو شعر هر ترانه

به شعری عاشقانه

منو محتاج کردی

از آن روزی که ای عشق

تو در قلبم نشستی

به عشق جاودانه

منو محتاج کردی

می رفتم رو به چشمه

می دیدم که سرابه

می رفتم سوی بختم

می دیدم خوابه خوابه

به هر کس که می گفتم

چی میدونی تو از عشق

می دیدم که سوالم همیشه بی جوابه

برای دل سپردن ما که غرق نیازیم

کمک کن تا بهشتو تو این دنیا بسازیم

میون اهل احساس دلم در جسنجو بود

مثه تو پیدا کردن برام یه آرزو بود


نوشته شده در دوشنبه 91/2/4ساعت 12:50 صبح توسط عاااشق نظرات ( ) |

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی


نوشته شده در دوشنبه 91/2/4ساعت 12:45 صبح توسط عاااشق نظرات ( ) |

خدا چرا عاشق شدم من؟

دیگه از دست این دل، یه شب آروم ندارم

وای، چرا توی این زمونه، شدم قربونی غم، اسیر روزگارم

روزا چشمهای نازش، می نشینه توی کتابم، شبها وقتی می خوابم، می بینمش توی خوابم

واسش نامه نوشتم، قشنگ و عاشقونه، نوشتم با دو چشمهاش، من رو کرده دیوونه

 

خدا چرا عاشق شدم من؟

دیگه از دست این دل، یه شب آروم ندارم

وای، چرا توی این زمونه، شدم قربونی غم، اسیر روزگارم

روی پله های سنگی، می نشینم مات و بیدار، چشمهام تور ابرا، سرم به سنگ دیوار

برام آواز می خونه، لبهای سرد و بسته ام، می آد خورشید بازم من،هنوز اونجا نشسته ام

 

خدا چرا عاشق شدم من؟

دیگه از دست این دل، یه شب آروم ندارم

وای، چرا توی این زمونه، شدم قربونی غم، اسیر روزگارم


نوشته شده در دوشنبه 91/2/4ساعت 12:41 صبح توسط عاااشق نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» زندگی چیست؟؟؟
داستان عشقی غم انگیز...
عشقت دیوونم کرده........
عزیزمن ندا....
عشق من نداااااااااا....
ندا دووووووووووووستتتتتتتتتتتت دارم...
نداعاااااااااااااشقتم....


Design By : RoozGozar.com